دختر: خفه شو بي شعور ديگه بامن حرف نزن!
پسر: چرا من كه كاري نكردم :|
دختر: اون دخدره كه داشت رد ميشد خيلي جذاب بود نه؟
پسر: من اصن نگاش نكردم به جون تو...
دختر: از اينا خوشت مياد چرا با من دوست شدي؟ خوشگل بود نه؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.پسر: نه بابا خيلي هم معمولي بود، قده متوسط, هيكل استخوني ، روژه لبه صورتي ، رنگه ناخوناشم كه بنفش بود ،با مانتوئه زرد ، شبيه رنگين كمون بود...!
دختر: فقط سايزه سوتينشو فك كنم نمي دوني..!
.برو ديگه سمته من نيا عوضي...!
پسر: اي بابا من كه ... من عاخه...!! راستي چقدر لاغر شدي...
دختر: واقعن عزيزم؟
پسر: خيلي هم خوشگل شدي...
دختر: آره همه مي گن عزيزم....
پسر: ببخشيد به اون دخدره نگاه كردم
دختر: قربونت برم الهي، من بهت اعتماددارم....!
راستی گفتي لاغرشدم!؟
^
^
^
^
^
^
^
"ستـــاد مبــــارزه با بحران های یهویی"!!